معنی جرت و قوز
حل جدول
فرهنگ عوامانه
اشخاص سبک و بی ادب را گویند که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشند.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) سبکسر و بی ادبکه بسر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
قوز
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است (اسم) برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، (صفت) کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
برآمدگی در چیزی،
(پزشکی) برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم بهسبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا میشود،
* قوز بالای قوز: [عامیانه، مجاز] مصیبتی بالای مصیبت قبلی،
* سر قوز افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن،
لغت نامه دهخدا
قوز. (ص، اِ) کوز و کج و خم و خمیده. (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت. (فرهنگ نظام).
- سر قوز افتادن، سر لج افتادن و ضد کردن. (فرهنگ نظام).
- قوزپشت، کوزپشت. (ناظم الاطباء). کوژپشت.
- قوز کردن، از سرما یا غیر آن خود را خمیده و مثل کوژپشت ساختن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
قوزبالا قوز، بمعنی مشکل بالای مشکل. رنج و تعبی بر رنج و تعبی، نظیر: ضِغْث علی اباله. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به غوز شود.
قوز. [ق َ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد. || ریگ توده ٔ بلند. ج، اقواز، قیزان. اقاویز، اقاوز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوز. [] (ترکی، اِ) جوز. (فهرست مخزن الادویه) گردو.
گویش مازندرانی
معادل ابجد
722